و باز هم مادر

ساخت وبلاگ
همۀ ما همیشه فکر می کنیم عاقل ترینیم و در هر موضوعی قطعاً ما بهتر از همه به موضوع اشراف داریم و بهترین راه حل را فقط ما میتونیم ارائه بدیم. به راستی چرا چنین است؟ چرا خود را آگاه ترین فرد می دانیم؟ بنظرم می رسد هر کسی با توجه به اتفاقاتی که بر او گذشته، مواردی که دیده و شنیده، و در کل به لطف تمام تجاربی که در زندگی کسب کرده یک ایدئولوژی خاصی برای خود برگزیده که فقط مناسب اوست و در نظر وی بهترین ایدئولوژی است. در واقع چکش خواری ذهن در طی زمان و کوله بار تجربه (چه تجربۀ درست چه غلط) موجب شده خود را دانای کل بدانیم و حتی در مواردی که هیچ تخصصی نداریم گاهی متکلم وحده شویم.  ذهن انسان چقدر پیچیده است.  و باز هم مادر...
ما را در سایت و باز هم مادر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozaneyebaste بازدید : 111 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 18:15

من هیچ وقت طعم ثروتمند بودن رو نچشیده ام و طمعی هم برای آن ندارم. هرچند ثروتمند بودن به از نبودن! با این حال هیچوقت حسرت نخوردم که چرا ثروتمند نیستم و هیچوقت خودم رو اذیت نکرده ام تا شیوه های دستیابی به ثروت رو امتحان کنم. با این حال، وقتی پول داشته باشم یه حس قدرتی بهم دست میده و احساس رضایت بیشتری از زندگی دارم. همه اینجوری هستیم درسته؟ یعنی لذت بردن از زندگی و احساس خوشبختی ما در پول نهفته است؟ وای بر ما اگر اینگونه باشه. مگر نه این است که زندگی ما به تار مویی بند است و ممکن است در یکی از ساعات آتی شایدم همین امروز بمیریم؟ پس چرا همیشه به فکر پول بیشتر هستیم و هیچوقت طعم لذیذ زندگی را نمی چشیم؟ همین تیک تیک ثانیه شمار ساعت رو ببین... خبر از گذر عمر میده و این چه تلخ است.  بیشتر کمک کنیم به دیگران، خوش اخلاق باشیم، مهربان باشیم، بزرگی کنیم، با چیزهای کم اهمیت ناراحت نشویم و عشق را نهادینه کنیم. از بودن پیش دوستان نهایت استفاده را ببریم و در یک کلمه خوش باشیم.  و باز هم مادر...
ما را در سایت و باز هم مادر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozaneyebaste بازدید : 111 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 18:15

سال 87 بود. وارد یه مغازۀ لباس فروشی توی خیابان رودکی شدم. نمیدونم چه اتفاقاتی افتاد که با فروشنده در مورد لذت بردن از زندگی بحث کردیم. میگفت اگه از زندگیت لذت نمی بری چون پول نداری. اون موقع معنای حرفش رو نمی فهمیدم و قبول نداشتم. وارد یه دورۀ دپرشن شدیدی شده بودم. چند سالی گذشت، شروع به کار کردم و یه مقدار پول جمع کردم در حدی که میتونستم یه سری کارا انجام بدم. اما باز حس و حال خوبی نداشتم، برام خنده دار بود که کار می کردم و پول در می آوردم و خرج می کردم و دوباره و دوباره. نکنه منظور اون فروشنده این بود که باید خیلی مایه دار باشم؟ هنوز به اون حد نرسیدم که قضاوت کنم و یا تجربه کنم اما با شناختی که از خودم دارم فکر نکنم داشتن پول زیاد بتونه خشنودم کنه، قانعم کنه. میدونی مشکل اساسی من طی این سال ها این بود که معنای زندگی چیست؟ چه نوع انگیزه ها و اهدافی باید خلق کنیم تا صبح با انرژی بیدار بشیم؟ اصلاً آیا باید انگیزه و هدفی تعریف بشه؟ در نهایت فرض کن به تمام خواسته هات رسیدی و لذت کافی بردی، خب که چه؟ تجربیات دوستان نشون داده که حتی مسافرتهای متعدد هم حلال مشکلات نیست، داشتن پول زیاد هم آرامش بخش نیست که هیچ دردسر هم داره برخی اوقات. من به شخصه نه دنبال ثروت کلانم، نه برنامه ی مهمی دارم برای آینده. مگه اصلا مهمه؟ ترجیح میدم توشۀ اندکی داشته باشم تا امورات زندگی بگذره در کنار اون مشغول و باز هم مادر...
ما را در سایت و باز هم مادر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozaneyebaste بازدید : 90 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 18:15